آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
آرمینآرمین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

❤آرمان وآرمین❤

آرمان وآرمینم داشتن شمایعنی تمام خوشبختی

تولدآرمین عزیزم

هفدهم اسفندتولددوسالگی آرمین نازنینم بود.کلی برنامه داشتم براتولدش وبراتم تولدچندموردی رومدنظرداشتم که نشدکه بشه.به خاطرکرونااومدیم خونه مامان وبازازترس کرونانتونستیم کیک بخریم وحتی شمع وبادکنک هم نخریدیم که یه وقت ویروسی نباشه.یه کیک مامانم پخت وبه سلیقه مهرنوش وآرمان تزئین کردیم.آرمینم چندروزه به خاطراوتیت تب داره وفارمنتین مصرف میکنه وباوجودنگرانی ازاینکه مطب آلوده باشه مجبورشدم ببرمش پیش متخصص اطفال.براتب وتشنجش هم نگران بودم وسه شب نخوابیدم که خداروشکرامروزتازه تبش بهتره.امیدوارم دیگه خوب بشه چون حدودیه ماهه درگیرهمین اوتیتم. ...
19 اسفند 1398

روزهای کرونایی۲

هردوخواهرم که پزشکن دربیمارستان آموزشی که مخصوص کرونایی هاس مشغولن.یکی دربیرجندویکی درمشهد.خانم داداشم هم  رزیدنت داخلی سمنانه که پزشک بخش مخصوص کرونایی هاس وازدیشب ازاون لباس فضاییاپوشیده واونجامشغوله(یعنی نقطه صفرکرونا).مامانم بنده خدابراهمه شون خ نگرانه وکلی نذرونیازکرده.خداروشکرمیکنم که پزشک نیستم والاازترس رفتن به اون بخش هامیمردم🤪برای همه کادردرمانی که واقعاازخودگذشتگی میکنن، توفیق وسلامتی آرزومیکنم ومیدونم چقدرخونواده هاشون دلواپسشون هستن .همینطورازخدامیخوام که عزیزانم وهمه مردم دنیارودرپناه خودش ازشرتموم بیماریهاوغصه هاحفظ کنه.الهی آمین
15 اسفند 1398

بی تو نُه سال نفس آمدورفت.....

پنجم اسفندنهمین سالگردپدرعزیزم بود.به خاطرشیوع کرونا هیچ مراسمی نداشتیم وحتی تصمیمی که گرفته بودیم برای توزیع غذابین چند پرورشگاهی که میشناسیم ،هم انجام نشد وخیرات فقط به صورت اینترنتی انجام شدوبه  خوندن فاتحه وچنددقیقه کوتاه زیارت مزارپدرم اکتفاکردم.روح نازنینش قرین رحمت
7 اسفند 1398

روزهای کرونایی

چهارم اسفند مامانم وبابایی آرمینوبردن دکترکه هردوگوشش عفونت کرده بودودکتریه سفتری اکسون داد.ولی هیچ بیمارستانی قبول نکردکه بزندش.همه یامیگفتن تختمون روبرانیم ساعت اشغال نمیکنیم،یامیگفتن مریض مشکوک کرونایی داریم.خواهرم که اینترن بیمارستان امام رضاست هم وقتی واسطه شد،یکدفعه پرستارای آمبولانس یه مریض مشکوکوبااون لباسای فضایی آوردن که آرمینوبه همین خاطرازماشینم پیاده نکرده بودن.یعنی تومشهدبه این بزرگی نتونستم آمپول آرمینوبزنیم وشبونه راهی بیرجندشدیم.هم اینکه مدرسه هاتعطیل شده وهم اینکه توبیرجندهمه آشناهستن وخواهرم پزشک رادیولوژیست تمام وقت بیمارستانه.ساعت۶ صبح رسیدیم وبعدمقاومت شدیدآرمین که باعث شده بودچنددفعه رگش خراب بشه،آمپولشوزدن.مابه خاطرکرو...
7 اسفند 1398

دوستان برگشتم

امروزعصرازبیمارستان مرخص شدم وبادعای خونواده وشمادوستای نی نی وبلاگی عزیزم،باوجودسختی عمل ،کاربالاپاروسکوپی انجام شد.خوشحالم که به خونه برگشتم.دردخ زیادی دارم وتوبیمارستان مرتبامتادون میگرفتم،واسه همین الان که نمیگیرم خ درددارم(فک کنم معتادشدم😄).آرمین به خاطراینکه با درن  مرخص شدم برام غصه میخوره.انشاالله شنبه ازاونم راحت میشم.مرسی که برام دعاکردین.خدایاهمه مریضاوخصوصابچه های مریض روشفای عاجل وکامل بده.آمین
2 اسفند 1398
1